معنی ورم گلو

حل جدول

ورم گلو

آنژین

فارسی به عربی

ورم گلو

نوبه قلبیه


ورم

ارنب، نتوء، وذمه، ورم

عربی به فارسی

ورم

دشپل , تومور , برامدگی , ورم , غده

لغت نامه دهخدا

ورم

ورم. [وَ رَ] (ع اِ) آماس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن در اصطلاح پزشکان عبارت است از ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو به شکلی خارج ازحد طبیعی شود. (کشاف اصطلاحات الفنون) (بحر الجواهر). برآمدگی انساج نرم و یا استخوانی بدن خواه با التهاب همراه باشد و یا بدون التهاب باشد. تورم. برآمدگی. (فرهنگ فارسی معین). و در تداول عامه به هر نوع برآمدگی نسجی که مربوط به هر عارضه ای باشد بطور عام این کلمه اطلاق میشود. (فرهنگ فارسی معین):
بود مردی علیل را ورمی
وز ورم برنیامدیش دمی.
سنایی.
چه نسبت بود حاسدان را به تو
کسی فربهی چون شمارد ورم.
ابوالفرج رونی.
- ورم اُمّات، ورم اُمین. مننژیت. بیماریی که از آماس امات یا امین یعنی ام الغلیظ و ام الرقیق یا ورم ام الغلیظ و ام الرقیق و غشاء مخاطی پیدا آید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ورم بیضه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم بیضه ها را گویند و غالباً در دنباله ٔ یک سوزاک مزمن این عارضه پدید می آید. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم پستان، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم پستان در اثر عفونت حاد یا مزمن. ورم ثدی. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم پلک، (اصطلاح پزشکی) عارضه ٔ عفونی همراه با تورم مزمن در حول پلک ها خصوصاً درناحیه ٔ ریشه ٔ مژه های چشم. بلفاریت. ورم جفن. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم ثدی. رجوع به ورم پستان شود.
- ورم جرم دماغ، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم حاد انساج مختلفه ٔ دماغ را گویند. انسفالیت. قرانیطس. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم چشم، (اصطلاح پزشکی) درد و ناراحتی انساج اصلی و انساج محافظ چشم همراه با التهاب و قرمزی قرنیه. رمد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم چشم شرکی، (اصطلاح پزشکی) عبارت از تحریکات ورمی چشم سالمی است که در تعقیب ضربه یا ورم چشم دیگر پیدا میشود و در اصطلاح طب چشم تازه مبتلاشده را چشم تحریک شده و چشمی راکه در پیش مبتلا بوده است چشم تحریک کننده گویند. رمدشرکی. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم حجاب حاجز، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم حجاب حاجز را گویند. برسام. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم حلق با غشاء کاذب، (اصطلاح پزشکی) دیفتری. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم حلقوم، (اصطلاح پزشکی) لارنژیت. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم رأس حشفه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم عفونی رأس آلت را گویند و بیشتر در مواقعی عارض میشود که عمل ختنه انجام نشده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم روده، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم روده را گویند. ورم معاء. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم صفاق، (اصطلاح پزشکی) التهاب و عفونت صفاق. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم قرنیه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم قرنیه ٔ چشم را گویند که فوق العاده خطرناک برای بینائی است و دید چشم را از بین میبرد. کراتیت. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم قولون، (اصطلاح پزشکی) کولیت. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم لوزتین، (اصطلاح پزشکی) عفونت و التهاب لوزه ها را گویند. (فرهنگ فارسی معین)
- ورم معاء. (اصطلاح پزشکی) رجوع به ورم روده شود.
- ورم ملتحمه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم انساج حول چشم (پلک ها) همراه با اتساع شبکه ٔ موی رگی قرنیه، از این جهت قرنیه در این عارضه قرمزرنگ به نظر می آید. ورم ملتحمه ممکن است ویروسی و یا میکربی و یا در اثر حساسیت باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم ملتحمه ٔ بهاری، (اصطلاح پزشکی) ورم ملتحمه که در اثر حساسیت پلک به برخی عوامل در فصول معین غالباً بین پسربچه ها دیده میشود و معمولاً مسری نیست. بهترین راه معالجه ٔ اینگونه ورم ملتحمه ضدعفونی چشم با مواد دارویی ضعیف و استعمال داروهای ضد حساسیت است. ورم ملتحمه ٔ فصلی. از علائم اصلی ورم ملتحمه ترشح مقادیر زیاد مواد چرکی است از پلکها که به صورت توده ای سفید و یا مایل به زرد کمی چسبیده و خمیری شکل ترشح میشود و معمولاً تعدادش بقدری زیاد است که در موقع خواب (شبها) موجب میشود پلکها به هم بچسبندو در موقع بیداری پلکها به زحمت زیاد از هم بازمیشوند. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم ملتحمه ٔ فصلی. (اصطلاح پزشکی) رجوع به ورم ملتحمه ٔ بهاری شود.
- ورم نقرس زانو، (اصطلاح پزشکی) نقرس. (فرهنگ فارسی معین).
|| (مص) آماسیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). برآماسیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || خشمناک گردیدن و پرباد کردن بینی را از تکبر وخشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || تکبر نمودن. (منتهی الارب): ورم بانفه، تکبر نمود. (منتهی الارب). || داغ کردن. (غیاث اللغات از منتخب از مدار از کشف از صراح). || (اِمص) آماسیدگی. (غیاث اللغات).


گلو

گلو. [گ ُ / گ َ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک، سانسکریت گَلَه، لاتینی گولا، ارمنی کول (فروبرده، بلعیده)، کردی گَرو، افغانی غاره، غرئی (گردن، قصبهالریه)، استی قور (غیرقطعی)، سنگلیچی غر، خوانساری گلی، دزفولی گلی، گیلکی گولی، کردی گئورو، گئوری (گلو، معبر تنگ)، گئوری، گریو، گوری. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). حلق. حلقوم. (برهان) (آنندراج) (دهار). مجرای غذا و دم در درون گردن: ذبح، ذباح، ذبحه؛ درد گلو. شکیکه. ذمط؛ گلو بریدن کسی را. ذعط؛ گلو بریدن کسی را. ذکاه؛ گلو بریدن گوسپند را. اجترار؛ جره برآوردن شتر از گلو. تهوید؛ آواز به گلو برگردانیدن بنرمی. جرض، به گلو درماندن طعام و جز آن. جرجره؛ آواز کردن گلو. جائر؛ به گلو درماندگی چیزی. جرثومه ٔ؛ سرنای گلو. حز؛ گلوی آسیای. فحفحه؛ عارض شدن گرفتگی در گلو در آواز. (منتهی الارب):
راست گویی که در گلوش کسی
پوشکی را همی بمالد گوش.
شهید.
به خروش اندرش گرفته غریو
به گلو اندرش بمانده غرنگ.
منجیک.
فروهشته بر گردن افراخته
چو نای دم اندر گلو ساخته.
فردوسی.
ای دیده هاچو دیده ٔ غوک آمده برون
گویی که کرده اند گلوی ترا خبه.
فرخی (دیوان ص 455).
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی.
منوچهری.
گر بلبل بسیارگو بست از فراق گل گلو
گلگون صراحی بین در او بلبل بگفتار آمده.
خاقانی.
ناچخی راند بر گلوش دلیر
چون بر اندام گور پنجه ٔ شیر
اژدها را درید کام و گلو
ناچخ هشت مشت شش پهلو.
نظامی (هفت پیکر ص 75).
گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل
چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
از گلو بیرون کشیدن، به جبر و عنف چیزی را از کسی ستدن.
از گلوی خود بریدن و به دیگران دادن، کنایه است از خودگذشتگی و بخشش بسیار.
در گلو گیر کردن.
گریه به گلو، آماده ٔ گریه. اشک در مشک.
گریه گلوی کسی را گرفتن، بغض کردن. آماده ٔ گریه کردن بودن.
گلو پیش کسی گیر کردن یا گیر کردن گلو پیش کسی، عاشق کسی شدن.
گلو هفت بند دارد، کنایه از آن است که به تأمل و اندیشه بسیار سخن باید گفت.
مال خود در گلوی خود فرونرفتن، از خود دریغ داشتن بخیل، مالی را بسبب بخل فراوان.

گلو. [گ ِ /گ ُ] (اِ) کنایه از خوردن و شهوت طعام:
مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو
به صورت بشری ور به سیرت مگسی.
ناصرخسرو.
ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو
هرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی.
کآن گدایی که بجد می کرد او
بهر یزدان بود نی بهر گلو.
مولوی.
ور بکردی نیز از بهر گلو
آن گلو از نور حق دارد علو.
مولوی.
چون حقیقت پیش او فرج و گلوست
کم بیان کن پیش او اسرار دوست.
مولوی.
ای بسا ماهی در آب دوردست
گشته از حرص گلو مأخوذ شست.
مولوی.

گلو. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 18000گزی باختر میناب و 5000گزی شمال راه فرعی بندرعباس به میناب. هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرماست. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلو. [گ َ ل ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل ودارای 499 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و درخت تبریزی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گلو. [گ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 55000گزی جنوب باختری و 6000گزی باختر راه فرعی کهنوج به میناب. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلو. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 5هزارگزی خاور بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز.هوای آن سرد و دارای 333 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

تعبیر خواب

ورم

دیدن ورم برآمدگی تورم نفخ پف کردگی تهبج که به آماس نام نهند درخواب، مال بود.اگر بیند که بر تن او آماس پدید آمده بود، دلیل کند که به قدر آن او را مالی حاصل گردد، خاصه چون که در آن آماس ریم بیند، که بسیار بود - محمد بن سیرین


گلو

گلو معرف صداقت یا عدم صداقت شماست در مقابل دیگران و کسانی که با آن ها معاشرت یا معامله دارید. اگر خواب ببینید گلویتان درد می کند دروغ می گوئید یا مجبور به دروغ گوئی می شوید. اگر در خواب ببینید که گلوی شما متورم شده نشان آن است که رازی دارید و نمی توانید راز نهفته خویش را با دیگران در میان بنهید یا عقده و کینه ای بردل شما فشار می آورد و بالاخره در روزهای آینده این حالت در زندگی شما پیدا می شود. اگر در خواب ببینید گلوی سالمی دارید با مردم صدیق و راستگو هستید. اگر دیدید دیگری گلو درد دارد و نزد شما گلو درد خود را ابراز می کند به شما درغ خواهد گفت. - منوچهر مطیعی تهرانی

دیدن گلو درخواب، دلیل بر خرج و دخل بود و هر زیادت و نقصان که درگلو بیند. دلیل بر خرج و دخل است. - امام جعفر صادق علیه السلام

دیدن گلو درخواب، دلیل بر امانت است و گذاردن وام. اگر بیند که گلویش از آفت ها سالم بود، دلیل که امانت نگهدارد و وام بگذارد، اگر بیند که رنجی در گلوی پدید آمد، تاویلش به خلاف این است. اگر در خواب گلوی خود را فراخ بیند، دلیل که روزی بر وی فراخ شود. اگر تنگ بیند، دلیل که امانت نگهدارد. - محمد بن سیرین

معادل ابجد

ورم گلو

302

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری